مدتها ست که وبلاگ خوان حرفه ای شده ام ولی به نوشتن حرفهای خودم هم فکر می کردم،
ولی ترسی در من بود و هست ، ترس از انتقاد و شاید ترس از پذیرفته نشدن باشددل به دریا زدم تا مثل خیلی از اوقات خلاف جهت شنا کنم و خودم را به مبارزه بطلبم.
امیدوارم باخودم کناربیایم و سر حرفهای تنهایی ام را باز کنم،مثل بعضی از شما غربت نشینم و هنوز دل در گرو سرزمین مادری دارم،
هنوز بعد از ۸ سال تلخی غربت به کامم شیرین نشده است و رویای بازگشت دست از سرم بر نمی دارد.
حرفها برای گفتن دارم ولی نمی خواهم به یکباره خودم را زهره ترک کنم، برای شروع خوب بود و خجسته.
No comments:
Post a Comment